کلمه ای است از توابع و آن را در محل انتعاش طبیعت و در وقت دیدن و شنیدن چیزی که طبع را خوش آید گویند. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). وه وه. (انجمن آرا). کلمه ای است که در وقت خوش آمدن چیزی گویند. (غیاث اللغات). واخ واخ و وه وه نیز آمده. به به. چه بسیار نکوست. (یادداشت مرحوم دهخدا). کلمه ای است که هنگام لذت یا حیرت از چیزی گویند. (ناظم الاطباء). صوتی که حکایت از مزه و لذت و خوشی کند. (لغت نامۀ اوبهی) : به یک وخ وخ که من کردم به صد اخ اخ نمی ارزد. (لغت نامۀ اوبهی). گندم و جو مباش گو امسال نان جاورس خوش بود وخ وخ. حکیم نزاری قهستانی. به باغ کس چو تخم ذوق میکاشت نوای وخوخی با خویش میداشت. ملافوقی یزدی (آنندراج)
کلمه ای است از توابع و آن را در محل انتعاش طبیعت و در وقت دیدن و شنیدن چیزی که طبع را خوش آید گویند. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). وه وه. (انجمن آرا). کلمه ای است که در وقت خوش آمدن چیزی گویند. (غیاث اللغات). واخ واخ و وه وه نیز آمده. به به. چه بسیار نکوست. (یادداشت مرحوم دهخدا). کلمه ای است که هنگام لذت یا حیرت از چیزی گویند. (ناظم الاطباء). صوتی که حکایت از مزه و لذت و خوشی کند. (لغت نامۀ اوبهی) : به یک وخ وخ که من کردم به صد اخ اخ نمی ارزد. (لغت نامۀ اوبهی). گندم و جو مباش گو امسال نان جاورس خوش بود وخ وخ. حکیم نزاری قهستانی. به باغ کس چو تخم ذوق میکاشت نوای وخوخی با خویش میداشت. ملافوقی یزدی (آنندراج)
شبه جمله ای است دال بر تألم و افسوس و درد و نظایر آن: وایۀ جامی همین لعلت بود گر نیاید وایۀ او، وای وای، جامی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420)، ، کلمه ای است دال ّ بر تأسف و تأثر و درد: چو کاتبی به شب هجر وایه ام، اجل است چه وایه ای که به صد وای وای می طلبم، کاتبی
شبه جمله ای است دال بر تألم و افسوس و درد و نظایر آن: وایۀ جامی همین لعلت بود گر نیاید وایۀ او، وای وای، جامی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420)، ، کلمه ای است دال ّ بر تأسف و تأثر و درد: چو کاتبی به شب هجر وایه ام، اجل است چه وایه ای که به صد وای وای می طلبم، کاتبی
جزیره ای در اقیانوس جنوبی. (دمشقی). وقواق. (نزهه القلوب). و گویند در آنجا (واق کوهی است معدن طلا و نقره و بوزینگان در آنجا بسیار باشدو آن را واق واق و وقواق هم می گویند. (برهان قاطع). ظاهراً ناحیتی اساطیری است و صاحب حدودا لعالم آن را ’ناحیتی از چین می شمرد که زمین او معدن زر است و مردمان آن سگ را طوق زرین کنند و مهتران ایشان طوقی دارند اندر گردن از سروی گرگ با قیمت بسیار و مردمانی سیاهند و برهنه و گرمسیراست و جایی بی نعمت و قصبۀ آن شهر مقیس است و این شهری است خرد و جای بازرگانان گوناگون’ و شمس الدین ابوعبداﷲ محمد ابیطالب انصاری صوفی دمشقی در کتاب نخبهالدهر فی عجائب البر و البحر واقواق را نام جزیره ای داند ’داخل در محیط پشت کرۀ اصطیفون نزدیک کران دریا که از دریای چین بدانجا شوند’. (یادداشت مؤلف)
جزیره ای در اقیانوس جنوبی. (دمشقی). وقواق. (نزهه القلوب). و گویند در آنجا (واق کوهی است معدن طلا و نقره و بوزینگان در آنجا بسیار باشدو آن را واق واق و وقواق هم می گویند. (برهان قاطع). ظاهراً ناحیتی اساطیری است و صاحب حدودا لعالم آن را ’ناحیتی از چین می شمرد که زمین او معدن زر است و مردمان آن سگ را طوق زرین کنند و مهتران ایشان طوقی دارند اندر گردن از سروی گرگ با قیمت بسیار و مردمانی سیاهند و برهنه و گرمسیراست و جایی بی نعمت و قصبۀ آن شهر مقیس است و این شهری است خرد و جای بازرگانان گوناگون’ و شمس الدین ابوعبداﷲ محمد ابیطالب انصاری صوفی دمشقی در کتاب نخبهالدهر فی عجائب البر و البحر واقواق را نام جزیره ای داند ’داخل در محیط پشت کرۀ اصطیفون نزدیک کران دریا که از دریای چین بدانجا شوند’. (یادداشت مؤلف)
واقواق، درختی است، (آنندراج)، واقواق نام درختی است که در هندوستان می باشد بس عجائب، بامداد بهارش می باشد و شبانگاه خزان می کند برگهاش بر صورت مردم باشد چون روز پیش آید برگهاش در آشوب افتد، چون شب آید فروریزد، نام درختی است چینی که بر جوزبن و خیار سبز ماننده است و میوه ای دارد چون روی مردم و چون این بار برسد یعنی پخته گردد چند بار آوازی دهد چون واق واق و سپس از درخت باز شود و مردم جزایر چین بدین آواز فال زنند، (از نخبه الدهر فی عجایب البر و البحر) : نه واق واق نه عنقای مغربیم به کبر نه هم بنوع زرافه نه گرگ ددواریم، بومنصور (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، و نیز رجوع به واق و واک شود
واقواق، درختی است، (آنندراج)، واقواق نام درختی است که در هندوستان می باشد بس عجائب، بامداد بهارش می باشد و شبانگاه خزان می کند برگهاش بر صورت مردم باشد چون روز پیش آید برگهاش در آشوب افتد، چون شب آید فروریزد، نام درختی است چینی که بر جوزبن و خیار سبز ماننده است و میوه ای دارد چون روی مردم و چون این بار برسد یعنی پخته گردد چند بار آوازی دهد چون واق واق و سپس از درخت باز شود و مردم جزایر چین بدین آواز فال زنند، (از نخبه الدهر فی عجایب البر و البحر) : نه واق واق نه عنقای مغربیم به کبر نه هم بنوع زرافه نه گرگ ددواریم، بومنصور (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، و نیز رجوع به واق و واک شود
پرش، طیران، پریدن، آواز بال مرغان گاه پریدن، (یادداشت مرحوم دهخدا) : فغان از این غراب و وای وای او که در نوا فکندمان نوای او، منوچهری (نسخۀ خطی از یادداشت مرحوم دهخدا)، روز رزم او بگیرد عزّ عزرائیل جان روز بزم او بماند جبرئیل از وای وای، منوچهری
پرش، طیران، پریدن، آواز بال مرغان گاه پریدن، (یادداشت مرحوم دهخدا) : فغان از این غراب و وای وای او که در نوا فکندمان نوای او، منوچهری (نسخۀ خطی از یادداشت مرحوم دهخدا)، روز رزم او بگیرد عزّ عزرائیل جان روز بزم او بماند جبرئیل از وای وای، منوچهری
در تداول، کلمه ای است برای نمودن تعجب به طور استهزاء، (یادداشت مرحوم دهخدا)، آنندراج ذیل واه و وی آرد: کلمه استلذاذ و کلمه تحریک به استلذاذ است و معنی آن در فارسی چه خوش ! کذا فی کنزاللغه، فارسیان بدین معنی واه واه به تکرار و وه وه بدون هر دو الف استعمال کنند
در تداول، کلمه ای است برای نمودن تعجب به طور استهزاء، (یادداشت مرحوم دهخدا)، آنندراج ذیل واه و وی آرد: کلمه استلذاذ و کلمه تحریک به استلذاذ است و معنی آن در فارسی چه خوش ! کذا فی کنزاللغه، فارسیان بدین معنی واه واه به تکرار و وه وه بدون هر دو الف استعمال کنند
پاره پاره، (فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغات) (آنندراج) (شعوری)، به درازا همه جا دریده، جداجدا به درازا، ریش ریش، چاک چاک، لخت لخت، تارتار، قطعه قطعه، پارچه پارچه، تکه تکه، و رجوع به شاخ شود: چو شانه شد جگرم شاخ شاخ ز آن حسرت که موی دیدم شاخی سپید در شانه، مسعودسعد، بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه وار کز هیچ سینه بوی رضائی نیافتم، خاقانی، ای شده بر دست توحلۀ دل شاخ شاخ هم تو مطرّا کنان پوشش ارکان او، خاقانی، بیندیش از آن دشتهای فراخ کز آواز گردد گلو شاخ شاخ، نظامی، خرقۀ شیخانه شده شاخ شاخ تنگدلی مانده و عذری فراخ، نظامی (مخزن الاسرار ص 140)، بخشمی کامده بر سنگلاخش شکوفه وار کرده شاخ شاخش، نظامی، بر آتش نهاده لویدی فراخ نمکسود فربه در او شاخ شاخ، نظامی، این زمین و آسمان بس فراخ کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ، مولوی (از فرهنگ جهانگیری)، وقت تنگ و میرود آب فراخ پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ، مولوی، ، چیز از هر جا شکسته و پر از شکاف و درز، (ناظم الاطباء)، منشعب، متشعب، متفرق، رجوع به شاخ شاخ شدن شود، گوناگون و رنگارنگ، (آنندراج)
پاره پاره، (فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغات) (آنندراج) (شعوری)، به درازا همه جا دریده، جداجدا به درازا، ریش ریش، چاک چاک، لخت لخت، تارتار، قطعه قطعه، پارچه پارچه، تکه تکه، و رجوع به شاخ شود: چو شانه شد جگرم شاخ شاخ ز آن حسرت که موی دیدم شاخی سپید در شانه، مسعودسعد، بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه وار کز هیچ سینه بوی رضائی نیافتم، خاقانی، ای شده بر دست توحلۀ دل شاخ شاخ هم تو مطرّا کنان پوشش ارکان او، خاقانی، بیندیش از آن دشتهای فراخ کز آواز گردد گلو شاخ شاخ، نظامی، خرقۀ شیخانه شده شاخ شاخ تنگدلی مانده و عذری فراخ، نظامی (مخزن الاسرار ص 140)، بخشمی کامده بر سنگلاخش شکوفه وار کرده شاخ شاخش، نظامی، بر آتش نهاده لویدی فراخ نمکسود فربه در او شاخ شاخ، نظامی، این زمین و آسمان بس فراخ کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ، مولوی (از فرهنگ جهانگیری)، وقت تنگ و میرود آب فراخ پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ، مولوی، ، چیز از هر جا شکسته و پر از شکاف و درز، (ناظم الاطباء)، منشعب، متشعب، متفرق، رجوع به شاخ شاخ شدن شود، گوناگون و رنگارنگ، (آنندراج)
صوتی است که برای نفرت و ناخشنودی بر زبان رانند، کلمه ایست برای ستودن و اظهار خشنودی بهنگام لذت و حظ بخ بخ به به، کلمه افسوس دریغا وای آه. صوتی است که هنگام درد یا وقت لذت بر زبان رانند
صوتی است که برای نفرت و ناخشنودی بر زبان رانند، کلمه ایست برای ستودن و اظهار خشنودی بهنگام لذت و حظ بخ بخ به به، کلمه افسوس دریغا وای آه. صوتی است که هنگام درد یا وقت لذت بر زبان رانند
مانند ماهی وال همچون بال: (ماهی وال است طمع دور دار زود بدم درکشدت وال وار)، (منسوب به ناصرخسرو) توضیح باید دانست که ماهی (وال) نمیتواند انسان را ببلعد ظاهرا گوینده با نهنگ (تمساح) اشتباه کرده
مانند ماهی وال همچون بال: (ماهی وال است طمع دور دار زود بدم درکشدت وال وار)، (منسوب به ناصرخسرو) توضیح باید دانست که ماهی (وال) نمیتواند انسان را ببلعد ظاهرا گوینده با نهنگ (تمساح) اشتباه کرده